گناهکار سعی کردم به دخمه خودم برگردم که چشمم افتاد به زن و بچه گدایی با نسخه ای به دست چند قدم بعد از داروخانه ، روی سکوی سنگی حتماً سرد و یخ زده مغازه تعطیلی که کرکره اش پایین بود صورت کثیف کودک گل انداخته بود با یک تکه چوب مشغول سر به سر گذاشتن مورچه ای بود که جلوی پایش سعی داشت به طرف سوراخ زیر سکو برود کاپشن چرک آلود صورتی رنگ پاره و مندرس دخترک با یک گرم کن وصله پینه ای و چکمه های لنگه به لنگه قرمز و قهوه ایش تاب و توان مقاومت در برابر آن سرمای سخت را نداشت مقنعه سرمه ای کوچکی هم که زیر گلویش را فشار می داد و دائماً با یک دست زیر آن را به پایین می کشید تا نفس راحتی بکشد ، به سر داشت زن متوجه نگاه من شد انگار فکرم را خوانده بود چادر سبزی که قبلاً سیاه بود را دور بچه پیچید و چشمان بی حیائش را به چشمان من دوخت چند قدم با زن و بچه گدا فاصله داشتم پیر مردی با کتی که روی ژاکت کلفت پشمی پوشیده بود و شلوار قهوه ای با سرساقهای براق و کفش سیاه گل آلودش از روبرو به آنها نزدیک شد دست ترک
استخوان راه زیادی نمانده می توانم از کنار دیوار بالکن خانه مان را ببینم از این زاویه بدجوری توی چشم می زند انگار یکی به زور هلش داده توی پیاده رو بالکن های دیگر هم از کنار دیوار همین طوری به نظر می رسند این جا و آن جا از دل خانه ها بیرون زده اند   اَه دیگه از این بدتر نمیشه جلوی در خانه ، سگ سفید و بزرگی نشسته و استخوانی رابه دندان گرفته است نزدیکش می شوم ولی هیچ حرکتی نمی کند کمی نزدیک تر می شوم خرخر می کند کم کم دارد حوصله ام سر می رود نمی دانم شهرداری چه غلطی می کند که وسط شهر یک سگ خوابیده است با عجله خودم را به خانه رساندم و حالا جلوی در مانده ام و نمی توانم تو بروم این قضیه بیشتر عصبانی ام می کند سینه ام شدیدتر از قبل تیر می شکد نفسم تنگ می شود دستانم را روی زانوهایم می گذارم و نفسی تازه می کنم ناگهان با عصبانیت به طرف سگ حمله می کنم و با لگد توی صورتش می کوبم درست زیر چشمش حیوان عوعویی می کند و چند متر دورتر می ایستد با نگاهی حسرت بار به استخوانش که جلوی پای من است نگاه می
تلخ مثل اوقات بیکاری ، می نشستیم جلوی هم و به صورت های هم خیره می شدیم او حسرت صورت مرا می خورد و من حسرت صورت او را چند دقیقه ای که بی صدا به هم زل می زدیم ، خنده ام می گرفت شروع می کردم به قهقه زدن مریم هم نوک انگشتش را فرو می کرد توی چالی های لُپم و می گفت ، کاش مادر او هم وقتی حامله بود ، سیب زیاد می خورد تا او هم دو تا از این چالی ها گوشه ی لُپ هایش داشت   از نگاه کردن مریم سیر نمی شوم   موهای و بلند و خرمایی اش ، دور تا دور صورت استخوانی و رنگ پریده اش را گرفته و بدجور خودنمایی می کند دست می کشم روی تارهای نرم موهایش و سعی می کنم لطافتش را برای همیشه به خاطر بسپارم چقدر دلم می خواهد از جایش بلند شود ، روبرویم بنشیند و موهایش را بسپرد به دست هایم ،تا دوباره با موهایش بازی کنم و ببافمشان   درست مثل همان روز هایی که با احمد قرار داشت   حاضر که می شد ، لباس هایش را که می پوشید ، می آمد و دو زانو می نشست جلویم کتاب را از دستم می کشید بیرون و می گفت که موهایش را ببافم من هم دست می کردم ل
رویین تن تمام شد کاش میشد زمان از حرکت می ایستادو زجر کشیدنش تا ابد ادامه پیدا میکرد همانطور که او زجر کشیدنم را میدید و بیتفاوت میگذشت حاضر بودم همه ی زندگی ام را برای دیدن چند ثانیه بیشتر شنیدن ناله هایش بدهم همانطور که او ناله هایم را میشنیدو نشنیده میگرفت دلم میخواست زمان میمرد و من تا ابدیت ناله هایش را میشنیدم و سکوت میکردم اما حیف که زمان بر این زندگی نکبت بار حکومت میکند و همه چیز جز منو او رو به انتها میرفت نمیدانم شاید او هم چون من اسیر دست خدایان بودشاید او هم بازیچه ایی بیش نبود و بی هیچ اختیاری فقط مشغول به انجام وظیفه و زندگیه بیهوده بود هرچه که بود دیگر نیست چون معجزه ایی رخ دادو به من اختیاری از خدایان اعطا شد که جانش را بستانم و چه آسان جان سپرد لذت بخش ترین لحظات زندگی ام چقدر زود تمام شد اشتباه کردم نباید چاقورا تا دسته در قلبش فرو میکردم از صدای جیغش هنوز سرم سوت میکشد گویی ثانیه ایی پیش بود که ناگهانی چاقورا بر قلبش فرود آوردم وقتی کارد را به تا دسته
آخرین جستجو ها